زندگی خصوصی چیست؟ منافع عمومی چیست؟
اصل هشتم، دلیل اصلی و مهم برای دخالت در آنچه باید حیطه خصوصی ما قلمداد شود را شناسایی میکند: منافع عمومی. بنابراین سؤالی که مطرح میشود این است: زندگی خصوصی و منافع عمومی چیستند؟ پاسخ به این سؤالات ساده نیست.
همهی فرهنگهای بشری مفهومی از حریم خصوصی داشتهاند (اینک به براون)، ولی آنچه به عنوان امر خصوصی در نظر گرفته شده است، بنا بر زمان و مکان شدیداً تغییر کرده است. شهروندان شهر باستانی اِفِسوس در روم، برای رفع خصومتها در کنار یکدیگر مینشستند. در کشور آلمان، برهنگی در پارکهای عمومی به نحوی قابل قبول است که در بیشتر کشورهای دنیا نیست. اینجا را کلیک کنید و به ما بگویید که حریم خصوصی در کشور شما به چه معناست.
در کل، بیشتر کشورهای اروپایی، تعریف گستردهتری از حیطه خصوصی نسبت به آمریکا دارند و آمادگیشان برای کنترل آزادی بیان و دفاع از آن بیشتر است. یک دادگاه فرانسوی در سال ۱۹۷۰ با صراحت میگوید که ماده حریم خصوصی قانون مدنی کشور از “حق اسم، تصویر، روابط خصوصی، آبرو و شهرت، زندگینامه و تخلفات فراموششدهی یک نفر محافظت میکند”. دومینیک استاوسکان از این قانون خرسند میشود. ولی آیا نفع عمومی واقعیای برای خبر داشتن رأی دهندگان فرانسوی از اسناد تجاوزکارانه کاندیدای ریاستجمهوری احتمالیشان در رابطه با زنان وجود نداشت؟
اما تعریف منافع عمومی هم شدیداً مورد مناقشه است. سردبیران روزنامههای جنجالی و سایتهای شایعهپراکن برای توجیه آخرین یافتههایشان درباره زندگی خصوصی فوتبالیستها و ستارگان پاپ به این مفهوم متوسل میشوند. ولی نفع عمومی صرفاً به معنای چیزی که “مورد توجه عموم” است، نیست و به همین خاطر باعث به فروش رفتن روزنامهها و با ترافیک مواجه شدن سایتها میشود. تعریف مفیدی درباره اینکه نفع عمومی به چه معناست در اینجا قابل دریافت است. افرادی که شخصیتهای عمومی به شمار میروند، به وضوح باید از افراد معمولی انتظار مورد توجه واقع شدن بیشتری داشته باشند. این بحث هنوز به شما امکان تعریف اینکه چه کسی شخصیت عمومی است را میدهد.
شرایط همه چیز را در مورد آزادی بیان تحتالشعاع قرار میدهد. اگر من با فرد دیگری که به عنوان شریک زندگی من شناخته نمیشود، رابطه جنسی داشته باشم، این یک موضوع خصوصی است. اما اگر من یک موعظهگر مؤثر باشم که مدام با حرف زدن درباره تقدس امر ازدواج، خود را تطهیر میکنم، آن رابطه جنسی تبدیل به یک امر عمومی میشود. اگر وزیر دفاع معشوقهای داشته باشد، این امر خصوصی زندگی او تلقی میشود، اما اگر آن معشوقه عامل یک قدرت خارجی باشد، مسأله نفع عمومی است. اگر من سهمی در یک شرکت نفتی داشته باشم، آن یک تجارت شخصی محسوب میشود، اما اگر یک مقام حکومتی باشم که مسوول ارائه قراردادهای نفتی به شرکتهای نفت است، سهامداری من در آن شرکت به یک منفعت عمومی تبدیل میشود- ولی سایر سرمایهگذاریهایم میتواند همچنان خصوصی قلمداد شوند. اگر من به لحاظ پزشکی در شرایطی باشم که امکان انجام معادلات ساده رقمی برایم دشوار باشد، این یک مشکل شخصی است، ولی اگر مسوول دفتر خزانه شهر باشم این مشکل تبدیل به یک مسأله نفع عمومی میشود (ولی برای ساکنان همان شهر، نه ساکنان کل جهان). اگر نمرات من در مدرسه یا دانشگاه بد بوده باشند این یک مسأله خصوصی است، اما اگر مانند تکسان ریک پری در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شرکت کنم، این یک امر عمومی خواهد بود. هزاران قضاوت فردی میتواند صورت گیرد، نه فقط توسط قاضیان در دادگاههای حقوقی، بلکه توسط سردبیران، معلمان، شاغلان، دکترها و هر کدام از ما. اما اصل اساسی پیچیده نیست. بسته به موارد گوناگون، ما تعادل حیطه خصوصی را در برابر منافع عمومی ایجاد میکنیم.
“حریم خصوصی مرده است، تمامش کنید”
با همه این اوصاف عصر اینترنت، شرایطی را که ما در آن این تعادل را برقرار میکنیم، تغییر داده است. اطلاعات شخصیای که چهل سال پیش در یک یا دو برگه نگهداری میشد، امروزه به صورت الکترونیک نگهداری میشود و برای دیگران قابل دسترس است- مگراینکه به شدت مراقب و به لحاظ تکنیکی ماهر باشید. علاوه بر این، گنجینههای گستردهای از اطلاعات هم هستند که چهل سال پیش وجود نداشتند: سابقه جستجوی آنلاین شما، موبایل شما که قدرت مکانیابی دارد، ایمیلهایتان، و سابقه کارت اعتباری شما. یک شرکت خزانه اطلاعات آمریکایی به نام اکسیوم که کمتر شناختهشده است، حدود یک میلیون و پونصدهزار فقره از دادههای شخصی نود و شش درصد از خانهداران امریکایی و حدود نیم بیلیون از ساکنان سراسر جهان را بر روی سرورهای عظیم خودش در کانووی، آرکانزاس، نگهداری میکند.
سرانه کلی اطلاعات شخصی انباشته در کامپیوتر هر شهروند یک کشور توسعه یافته از لجام گسیختهترین رؤیاهای برادر بزرگ (بیگبرادر) جورج اورول هم فراتر میرود. این دادهها ( که برخی اوقات به صورت ناشناس در آمدهاند) به صورت منظم استخراج میشوند و توسط کمپانیهای خصوصی پخش میشوند تا به شما خدمات تبلیغاتی خصوصی ارائه دهند و همچنین تبلیغاتچیها و خدماتدهندگان را به شما به عنوان یک سوژه تبلیغاتی برسانند. شما استفاده کنندهاید و هم استفادهشونده. اندرو لوییس در وبسایت متافیلتر مینویسد: “اگر شما پول چیزی را پرداخت نکنید، شما مشتری نیستید، بلکه محصولی هستید که فروخته میشود”.
توسعه روزافزون تکنولوژی حتی بیشتر از امور محتمل جورج اورولی را پیشنهاد میدهد. گوگل استریت ویوو تصاویر زنانی که روی پشتبام خانههایشان آفتاب میگرفتند در حالیکه فکر میکردند در حیطه خصوصیشان هستند را گرفته است. گوگل و فیس بوک تکنولوژی شناسایی چهره را ایجاد کردهاند که میتواند آن را به سایر ظواهر فرد آنلاین مرتبط کند. سیستم جیپیاس روی دستگاههای موبایل و فرکانس هویتیاب رایو و برچسبهای روی مثلاً کارت پرداخت اویستر سیستم حمل و نقل لندن به این معناست که حرکات شما در دنیای واقعی پتانسیل ردیابی در کنار فعالیتهای آنلاین شما را دارد.
حتی در آزادترین کشورهای دنیا، بخشی یا کلیه این دادهها توسط آژانسهای حکومت- با عنوان حفاظت شهروندان خود از خطر تروریستها و گانگسترها و بچهآزاران- استخراج و پخش میشوند و از این طریق، قدرت خارقالعاده دخالت ضمنی را به خودشان میدهند. یک گزارش رسمی توسط کیسمیون دریافت ارتباطات بریتانیا نشان میدهد که در سال ۲۰۱۰، ۵۵۲,۵۵۰ درخواست دادههای ارتباطاتی که شامل سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی تا کنسولهای محلی میشود توسط مقامات عمومی ارائه شده است.
گوگل تلاش کرده است که چیزی درباره دامنه این درخواستها از حکومت در گزارش شفافسازی خود نشان دهد. اما در آمریکا یک رده از امنیت ملی وجود دارد که ارائه کنندگان خدمات اینترنتی را وارد میکنند تا اطلاعات کاربران مشخصی را فاش کند و به طور همزمان آنها را از فاش کردن چنین قانونی منع میکنند. “ولی میتوانید تقریباً بگویید که چند مورد از اینها را دریافت میکنید؟” این سؤالی بود که حین صحبت با شخصیتهای بلندپایه حقوقی در توییتر و فیسبوک در تابستان ۲۰۱۱ از آنها پرسیدم. پاسخ آنها به این سوال نه، همراه با شرمندگی و ناراحتی بود، آنها حتی در همین حد هم نتوانستند توضیح دهند.
به یک معنای مهم، این قدرتهای عمومی و خصوصی میتوانند حتی بیش از خودتان درباره شما بدانند. چرا که شما بیشتر گذشته خود را فراموش کردهاید یا به صورت گزینشی دوباره به خاطر میآورید- و به خصوص طبیعت انسان به ما هو انسان، بخشهای ناراحتکننده گذشته خود را فراموش میکند. اما کامپیوتر با سردی تمام همه چیز را به خاطر میآورد. و این اتفاق حتی قبل از اینکه به عکسها و اعترافات فیسبوکیای که آگاهانه روی فیسبوک، رن رن، کنتاکی و سایر شبکههای اطلاعاتی منتشر کردهاید میافتد.
“حریم خصوصی مرده است. تماماش کنید” . این نتیجهگیری سفت و سخت سربازرسی در سیلیکون ولی، به نام اسکات مکنیلی است که در شرکت خردهسیستمهای سان کار میکرد. مانند بسیاری از نقلقولهایی که توسط مکنیلی گفته نشده اما قطعاً روح همان حرف در آنها جاری است.
چند مثال برای دریافت معنای این حرف میزنیم. در آمریکا هماتاقی یک دانش آموز هجده ساله در دانشگاه راجرز، به نام تیلور کلمنتی، از او به صورت پنهانی از رابطه او با مردی فیلم گرفت و آن را از طریق کامپیوترش به صورت آنلاین برای تمام دنیا نمایش داد. تیلور آشفته و حیرتزده از روی پل جورج واشنگتن خودش را به رودخانه هادسن انداخت و مرد. (پیام خداحافظیاش روی فیسبوک این بود که “از روی پل جورج واشنگتن میپرم، متأسفم”.) در چین موتور جستوجویی موسوم به شهوات انسانی، زنی به نام وانگیو را شناسایی کرد و که دوستش به طور خصوصی از او درحالی که داشت یک بچه گربه را با پاشنه کفشش له میکرد، فیلم گرفته بود. وقتی گوگل شبکه اجتماعی BUZZ را راهاندازی کرد، زنی با نام مستعار هریت جیکابز که سالها به خاطر آزارهای فیزیکی توسط خانواده و همسرش در خفا زندگی میکرد، همه آدرسهای الکترونیکیاش در جیمیل میان دیگران به اشتراک گذاشته شده بود. او دروبلاگ مستعار خود نوشت که “دغدغه حریم خصوصی من، پیشپاافتاده و معمولی نیستند و به امنیت جانی من مربوط میشوند”.
ما چه می توانیم بکنیم؟
آیا ما به اینها راضی هستیم و اگر نه، چه کاری میتوانیم انجام بدهیم؟ وقتی شما به صورت اینترنتی معاملهای انجام میدهید، معمولاً بر روی دکمهای به نام “قبول” که در زیر مجموعهای از شرایط و ضوابط درباره قرارداد، وجود دارد کلیک خواهید کرد؛ بدون آنکه آن شروط و ضوابط را خوانده باشید. حتی اگر هم بخوانید با مشتی اصطلاحات حقوقی روبهرو خواهید شد (البته چنین بخشی در وبسایت ما نیز وجود دارد اما ما تلاش کردهایم تا این شرایط حقوقی را بسیار واضح توضیح دهیم).
اگر ما اعتقاد داشته باشیم که آزادی بیان (و در مجموع یک جامعه مطلوب) نیاز به یک عرصهٔ خصوصی دارد، باید بدانیم که چه میزان از مسائل شخصی خود را در عرصهٔ عمومی قرار میدهیم و در صورت لزوم این میزان را تعدیل کنیم. برخی اوقات ارائهدهندگان سرویسهای گوناگون به اعتراضهای مردم ترتیب اثر میدهند، چرا که در نهایت حیاتشان وابسته به وجود مشتریان و کاربران خود است. مثلاً گوگل در اثرچنین اعتراضهایی مجبور به تعلیق و سپس بازبینی قابلملاحظه برنامه Buzz خود شد، تغییری که در نهایت ظهور گوگل پلاس را نیز در برگرفت. فیسبوک نیز مجبور شد از سیستم تبلیغاتی خود به نام Beacon صرفنظر کند.
شما میتوانید با برخی اقدامات تکنیکی از میزان اطلاعات شخصیای که حکومتها و آنچه جارن لانیر امپراطوریهای جاسوسی/تبلیغاتی میخواند، از شما جمعآوری و ذخیره میکنند بکاهید؛امپراطوریهایی مانند فیسبوک و گوگل. در مقابل انتقاداتی از این دست، گوگل و سایر موتورهای جستجوگر این امکان را فراهم کردند که مردم بتوانند از روشهای جستوجو بدون ذکر نام استفاده کنند. بنیاد مرزبندیهای الکترونیک که در این عرصه پیشرو است، چیزی به نام https طراحی کرده است که ارتباطات شما را با برخی از وبسایتهای مهم پنهان و رمزگذاری میکند. شما میتوانید نرم افزار مجانی “تور” را نیز برای محافظت از اطلاعات شخصی خود به کار برید.
فیسبوک و “داشتن حق فراموش شدن“
اما اگر شما در گذشته اطلاعات خود را به راحتی در عرصه عمومی میگذاشتید و الآن پشیمانید چه؟ مثلاً عکسهای شخصی شما بر روی فیسبوک (هماکنون فیسبوک بزرگترین مجموعه عکس را در جهان داراست). تصوّر کنید که از عکسی در دوران بلوغ خود شرمسارید و یا نگرانید که فرصت قبول شدن در یک دانشگاه یا به دست آوردن موقعیت شغلی مورد علاقهتان به خاطر آنچه در فیسبوک هست از دست برود. میدانیم که کارفرماها و دانشگاهها در اینترنت میگردند تا ببینند چه اطلاعاتی را میتوانند درباره داوطلب پیدا کنند. چه میتوانید بکنید؟
در حال حاضر فیسبوک در بیانیه حقوقی خود مینویسد که “عکسهای شما تحت مالکیت معنوی شما قرار دارند اما شما به ما [ فیسبوک] یک مجوز نامحدود، قابل انتقال، دارای پروانه فرعی و رایگان در سطح جهانی میدهید تا هرگونه اطلاعاتی را که در مالکیت معنوی شما قرار دارند و در ارتباط با فیسبوک فرستاده میشوند، مورد استفاده قراردهیم (IP Licence). این جواز مذکور با پاک کردن فایل و یا پاک کردن کل حساب کاربری خود در فیس بوک از بین خواهد رفت، مگراینکه آن فایل در جای دیگری هم به اشتراک گذاشته شده باشد و آنها هنوز آن را پاک نکرده باشند. پس شما میتوانید گذشته خود را پاک کنید اما اگر آن عکسهایی که دوست ندارید را با دوستانتان (به معنای وسیع فیسبوکیاش) به اشتراک گذاشته باشید، باید از همه بخواهید آنها را پاک کنند، در غیر این صورت آن عکسها باقی میمانند. شاید در چنین شرایطی بستن صندوق پاندورا آسانتر باشد.
آیا چنین کاری باید آسانتر شود ؟ آیا ما برای فراموش شدن اطلاعاتمان به حقوق منحصر به فردتری نیازمندیم؟ اگر چنین است این حقوق باید چه مسائلی را در بر گیرد؟ چه کسی می تواند و باید آن را به اجرا بگذارد؟ و چگونه؟ در آلمان یک قانون وجود دارد که میگوید بعد از گذشت زمانی مشخص، محکومیتهای کیفریِ شخص، دیگر نباید گزارش شود و همگام با کشور آلمان بعد از سال ۱۹۴۵، این محکومان نیز باید این فرصت را داشته باشند تا یک زندگی جدید را آغاز کنند. وکیلان شهروندان آلمانی تلاش کردند تا گوگل این گزارشها را حتی در google.com نیز بردارد. چیزی که گوگل نپذیرفت.
اتحادیه اروپا یکی از اثرگذارترین نهادهای تنظیم هنجارها در ارتباط باعرصه خصوصی و حفاظت از اطلاعات است. از بخشنامه حفاظت اطلاعات آن به عنوان یک استاندارد طلایی در عرصهٔ خصوصی سخن گفته میشود. در سال ۲۰۱۲، قرار است تجدید نظری در بخشنامه حفاظت از اطلاعات صورت گیرد که بسیار از نوآوریهای تکنولوژی را در برخواهد گرفت و شاید اساسی را برای “حق فراموش شدن” نیزارائه کند. ما این موضوع را به محض آغاز آن به بحث خواهیم گذاشت.
“ما زندگی دیگران را نابود میکنیم”
بدترین و مضرترین شکل نمایش عمومی زندگیهای خصوصی، به طوری که به گوش میلیونها نفر برسد، توسط رسانهها انجام میگیرد. در تابستان ۲۰۱۱ ، بریتانیا از افشاگریهایی درباره هک شدن تلفنهای بسیاری از افراد نامدار، خاندان سلطنتی و حتی قربانیان جنایات و شنود آنها برای کشف جزییات بیشتر توسط روزنامههای متعلق به روبرت مرداک، به شدّت تکان خورد. اما حتی اگر از روشهای مجرمانه استفاده نشود ، سرک کشیدنها و مزاحمتهای معمول در زندگی شخصی ستارگان سینما، بازیکنان فوتبال و دیگر افراد نامدار – و مردم عادی که در ماجراهای مختلفی درگیر میشوند- در راستای منافع عمومی نیست.
پس از ماجرای هکهای تلفنی مرداک، گروهی از اشخاص مشهور ماند ج. ک. رولینگ نویسنده و هیوگ گرانتهنرپیشه بریتانیایی و همینطور والدین بچههای کشته شده و گم شده در صدد بر آمدند تا به عموم بگویند که چگونه زندگیهای خصوصیشان توسط رسانهها مورد تجاوز قرار گرفته است. همچنین از گریگ میسکیو، سردبیر سابق روزنامه News of the World ،متعلق به مرداک، گزارش شده است که گفته بود: “این کاریست که ما انجام میدهیم، ما زندگی دیگران را نابود میکنیم”. در این باره بیشتر در اصل بعدی و در توضیح اعتبار شخصی (ر.ک اصل 9) صحبت خواهیم کرد.
وقتی برخی از وکلای خود میخواهند که در راستای حفاظت از حقوق و اطلاعات شخصی آنها، از انتشار برخی مطالب جلوگیری کنند، سردبیران رسانهها اعتراض میکنند که این مغایر آزادی بیان است. گاه چنین چیزی حقیقت دارد : شرکتها و افراد قدرتمند و ثروتمند گاه میخواهند حقایقی را که مردم باید بدانند از آنان مخفی نگاه دارند. در اروپا دادگاهها باید قضاوتهای جداگانهای انجام دهند و سعی کنند از یک سو میان ماده 10 کنوانسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا و از سوی دیگر میان بحث حقوق افراد در عرصهٔ خصوصی که در ماده 8 آمده است تعادل برقرار کنند.
اما چرا باید حل کردن چنین مسائلی به دادگاهها واگذار شود؟ تا زمانی که ما این روزنامهها را میخریم و به وبسایتهای جنجالی سر میزنیم، چنین رفتار نادرستی را تشویق میکنیم. اگر ما با چنین پردهبرداریهایی مخالف هستیم اما با اشتیاق آنها را میخوانیم، پس ما انسانهای ریا کار و درویی هستیم. مایکل کینزلی تجربه خود را از سردبیری یک مجله اینترنتی چنین تعریف میکند که ایمیلهای فراوانی دریافت میکرد که از جزئیات شهوتآمیز منتشر شده در ارتباط با رابطه جنسی بیل کلینتون با مانیکا لوینسکی انتقاد میکردند: “ایمیلهایشان می گوید نه نه نه ، اما موسهایشان کلیک میکند بله بله بله.”
پس در این بخش از آزادی بیان، آنچه روی میدهد فقط به آنچه حکومتها، دادگاهها و ناظران انجام میدهند بستگی ندارد، بلکه به ما نیز بستگی دارد. ما میتوانیم از خریدن چنین روزنامهها و دیدن چنین وبسایتهایی پرهیز کنیم و رسانههای زرد را تغذیه نکنیم. ما میتوانیم حریم شخصی خود را بهتر تنظیم کنیم. در جهانی که توسط تکنولوژیهای ارتباطی بازتر و بازتر میشود، درجهای از حریم خصوصی نه تنها یک محدودیت مهم است بلکه شرطی است بر آزادی بیان.
reply report Report comment
If religion were just a matter of recognizing a particular prophet and performing particular private rituals then this formulation would be pretty good.
One man is a Jew and recognizes the prophet Moses. He prays to a God whom he takes to be the only God.
A Christian is much the same except that he replaces Moses with Jesus.
A Muslim replaces Jesus with Mahommed.
And a Hindu recognizes thousands of Gods.
But it’s not at all like that; it’s not at all private.
A little while ago young Muslim men frequented the beaches in southern Sydney and approached the girls in their swimming costumes and told them they were “sluts” and “whores.” When the lifesavers told them to cool it they bashed the lifesavers. The lifesavers! Bashing lifesavers is more aggressive towards the society-as-a-whole than defecating on the tomb of the unknown soldier.
And eventually there were huge battles between groups of Muslim and non-Muslim young men.
It is not just a matter of private prayer. It is a matter of what behaviour and practices are allowed in public. It is a matter of raising money to support the ISIS in Syria and Iraq.
It is a matter of establishing schools to segregate your kids, and in other ways brainwashing and them.
And it is a matter of killing people who write things about your prophet that hurt your feelings. Ask the writers and film makers who can’t go to the shops without an armed guard.
Since certain religions have embraced modernity and since others (one at least) are determinedly medieval, I don’t think that we can “rub along.” Sooner or later the determinedly medieval lot will do enough things like flying airplanes into the World Trade Centre that a civil war will break out. There will be people like Neville Chamberlain who will pompously announce “peace in our time,” but there can be no peace.
reply report Report comment
I agree with imos. It is freedom that is at issue here, not respect. Parsing respect into two different forms, “recognition respect” and “appraisal respect” is leads away from a full understanding what is actually at stake.
Misplaced respect can be a very dangerous thing. As an extreme example, say I am walking down the street with a friend, and we happen upon someone being beaten. At my urging, we jump to his aid, and pull his attacker away, and restrain the attacker. Another bystander calls the police. Meanwhile, the person who was being attacked, pulls a gun from his pocket, and shoots both his attacker, and my friend, wounding the attacker, and killing my friend. He also fires a shot at me, but it misses. Then he gets up and runs away.
Before the police arrive the “attacker” who I no longer need to restrain, because he is wounded, says to me with a world weary sadness, that the other guy had threatened to rob him, and he was in the process of defending himself, when me and my friend showed up and intervened, on the would be robbers behalf.
Who exactly deserves respect in this case? Me? My friend? No. Only the guy laying on the ground with the bullet in him. And who is free? Me? No, I’m going to be talking to the police for a while, and living with the guilt of my friend’s death for the rest of my life. The misunderstood “attacker”? No. He’s going to the hospital, and will be paralyzed for the rest of his days, because the bullet nicked his spinal cord. My dead friend? Nope, not really. Although some would say that death is a kind of freedom, I suppose.
The only free person among us is the robber, who by the way is never caught for this crime. In the real world, there is no such thing as “recognition respect” In this usage of the word respect, there are two possible meanings: “Esteem for or a sense of the worth or excellence of a person” or “deference to a right, privilege, privileged position, or someone or something considered to have certain rights or privileges”.
With respect to “respecting the believer, but not the belief, one needs to be careful. Respect need not be granted to everyone. It must be earned. And freedom is a gift, granted to us only by our circumstances. It’s nice to think that one day the world may be a fairer, better place to live. But each of us must decide how much we are willing to do to try and make it so, and be prepared to get sand kicked in your face from time to time, because this world is not perfect, and it never will be.
Oh, and although I have only today discovered this site, I love it and (almost) everything it stands for! Snap decision? Yes, but that is my style.
reply report Report comment
No, no, no!
It’s a fundamental part of my freedom that I shouldn’t have to respect anyone. Force me to respect anyone and you’ve taken my freedom away.
It may be true that many of us who campaign for free speech do indeed respect many of the people whose beliefs and opinions we disagree with – but we should not be forced to do so. If free speech is to mean anything substantial, then it absolutely should allow us the right to be disrespectful towards the believer as well as towards their beliefs. There is no balancing to be done – this is a point of principle, not something to be bargained away in our quest to be allowed the right to criticise people’s beliefs.
Tempting as it might be to appease the opponents of free speech by reassuring them that our questioning of their beliefs does not mean we are being disrespectful to them as people, we should never give ground on the principle that we should have the fundamental right to decide for ourselves who we respect and who we do not respect.
The only way we need to respect the believer is in regard to respecting their freedoms, but that’s more about adhering to the principles of freedom rather than about respecting them as a person.
Hopefully, most people will choose to be respectful towards the believer – but this should remain entirely an issue of individual choice. Nobody should have an automatic right to our respect – for to enforce such a right would be to take freedom away from everyone else.
reply report Report comment
Hi imos
thanks for this thoughtful comment. Might your problem with the word ‘respect’ be the definition? Because if we take ‘respect’ at its most basic – accepting that others are different and not wish to harm them – then I cannot see how we can live in a peaceful society without respect. If we are talking about ‘respect’ as a feeling of appraisal, then I absolutely agree with you.
What are your thoughts on this? If we do not show respect to everyone, how can we uphold the human right that everyone’s dignity is untouchable? I look forward to reading your reply.
report Report comment
Hi JB,
Thanks for replying to my comment!
I think we should respect other people in the sense that we allow them to have their freedoms – but, as I say, that’s more about respecting a principle than about respecting a person. So long as you allow people their freedoms, then why shouldn’t we be able to live in a peaceful society? The minute someone uses violence, they are taking away someone else’s freedoms, but we can maintain our freedoms without any logical requirement to respect each other.
As for people’s dignity, I don’t recognise any fundamental human right to maintain one’s dignity. People lose their dignity for all sorts of reasons – usually as a result of their own unprincipled behaviour. If you stick to decent principles, then there’s no reason why your dignity should be harmed by what anybody else does or says.
reply report Report comment
I agree with the idea of this principle in the sense that every single individual has the right to believe whatever he or she feels like. But I also think that just by promoting this ideal the world is not going to change positively. I believe it is necessary to approach today’s ignorance by fighting it with education, respect, and tolerance. If these methods are used to reinforce the principle I believe attempts to impose ones beliefs or ideologies into others will be reduced, and a more harmonious lifestyle will be achieved. Moreover, I do find some discrepancies within this principle. Just like other individuals have posted and commented, what if the ideology, religion, or belief practiced by an individual or group affects or threatens others? It is stated within the explanation of the principle that we should accept this “one belief” (the principle) above others in other to coexist freely and fight for the higher good. The higher good being that “everyone should be free to choose how to live their own lives, so long as it does not prevent others doing the same.” Well, this sounds kind of comforting, but there is so much to consider. Who or which authorities will provide the guidelines and enforce them? And what type of guidelines? Since something might be insulting for Christians but maybe not for Scientologists. And is Scientology considered a religion? If it is, which ones are not, and how are people following these other religions or ideologies supposed to contribute or express themselves?
reply report Report comment
This belief is very important because predominant ideas in society can change over time, and we must allow voices to be heard, even if they dissent against commonly held ideals.
reply report Report comment
I believe that every single person is entitled to their own religious and spiritual belief and others should respect them as believers as well as the content on their belief – as long as it doesn’t cause any harm to those around them.
reply report Report comment
respecting all religion will result to a better and more tolerant world. I strongly agree with the statement
reply report Report comment
I think this concept is a nice idea however some theories are insulting and counter productive. If for example, one attempts to justify slavery, the holocaust, discrimination or something of the sort, should the believer be respected?
reply report Report comment
I don’t know if it is actually possible to commit to this principle. For what do we mean by “respect”? I think the article focuses too much on religion and doesn’t assess other “taboos” related to politics and that are part of collective memory. Is it possible to respect person that believes that Nazism is good and that it should be implemented? What do we think of those people? In many countries you can be charged for saying a statement like that; or among other consequences, people will decide not to speak to that person or to alienate him/her from society. In both cases, there are incentives for an individual not to speak his mind, because his thoughts are not against a specific belief but to other humans. Could we respect a person who thinks like this? Could we trust him or her? Could we be friends with a person that thinks that a race is better than another?
Humanity witnessed how thoughts like these became politics in the XX century and the lessons were hard to learn. Does allowing an individual to revisit these ideologies represent a risk, that at some point that that horrendous chapter in history can happen again?
reply report Report comment
Freiheit, und somit auch das Recht zur freien Rede, ist nur moeglich, wenn die Freiheit eines jeden Individuums nur so weit geht, dass sie niemals die Freiheit eines anderen Individuums einschraenkt. Somit existiert keine grenzenlose Freiheit. Fanatische Redner, die dazu aufhetzen, die Freiheit anderer einzuschraenken, sollten keine Redefreiheit geniessen. In diesem Falle respektiere ich weder ‘his content of belief’ noch den ‘believer’.
reply report Report comment
I think most of the people don’t have the knowledge about other religions and have therefor a hard time to respect religions. Today this principle should be applied world wide as we have more knowledge about the world, its different kinds of people, and their religions. As already mentioned in other comment the past have shown it does not work this way, but let us hope the future will be different.
reply report Report comment
I agree with what Sara is saying. Religion is a difficult topic to discuss. However, it should be the case that when people voice their opinion others must respect it however this does not necessarily mean that they agree!
reply report Report comment
In my opinion this is a principle that should by applied World wide. Everyone has opinions and everyone should be entitled to one. This does however not mean that everyone should agree but at least people will have the opportunity to express their thoughts. It is all about respecting one another. However, unfortunately as the past has proven this is not always the case and implementing this principle will be one of the most difficult due to factors such as religion.